دکتر روح الله ایزدخواه / رصد
زمانی که اراده خود را برای پیشرفت مناطق محروم در یک شهرستان جزم میکنید، تازه نارساییها و چالشهای ساختاری ِ منطقه، هیکل زمخت خود را نشان تان می دهند. گاهی آنقدر پیچیده و درهم تنیده است که تصور میکنید بر این منطقه، قفل زنگ زده ای بسته شده؛ چرا که به هرجا دست میزنید، چالش و مانع جدیدی خود را نشان میدهد.
آیا این پدیده، ذاتی ِ چنین مناطقی است؟
یا این وضع، ناشی از کلاف سردرگم برنامه های توسعه ای است؟
و سورنا زدن مسوولان ملی و محلی، از سر گشاد آن؟
و ندانم کاری یا سهل اندیشی سازمانهای مردم نهاد و گروه های داوطلب و خیریه ها؟
وجوهی از قفل شدگی ِ پیشرفت ِ یک منطقه محروم
پاسخ ساده نیست. بیایید وجوهی از قفل شدگی ِ پیشرفت ِ یک منطقه محروم را مرور کنیم:
وجود زمین مستعد ولی بایر و هدررفت روانْ آبها و عملکرد کشاورزی پایین و روستاهای در حال تخلیه؛ فعالیت دانشگاههای بومی یا در دسترس ولی رشتههای بیقواره و نامرتبط به منطقه و مهاجرت فارغ التحصیلان؛ مزیتهای آشکاری همچون دریا یا مرز ولی نیروی انسانی ِ درگیر کارگری و حمالی زیر سیطره ی واردات؛ فرصتهای گردشگری ِ بکر ولی بدون زیرساخت، یا ناشناخته؛ مجال برای دامپروریهای بزرگ ولی نابسامانی مراتع و عقب ماندگی زنجیرهی کشت و دام؛ نیاز به شبکه های پخش و توزیع مردمی، ولی سیطره ی دلالی و سوداگری .. .
تکلیف چیست؟
اگر از فاز «تامین زیرساختها» شروع کنی -که زمانبر است- با مهاجرت سنگین و تخلیه ی سریع منطقه چه کنی ؟
اگر از فاز «اشتغال زودبازده» جلو بروی -که ناپایدار است- با زنجیره های اقتصادی ناقص و نحیف و رو به زوال چه کنی ؟
اگر بخواهی منطقه را «توسعه ی دانشگاهی» بدهی، چطور دانشجو جذب کنی به چنین منطقه ی بی زیرساخت و بیابان زده ای ؟
اگر «تعاونی» بزنی و خرده مالکان را دور هم جمع بکنی، سرمایه های بزرگ را از کجا جور کنی برای کار ؟
اگر «کارآفرین بزرگ» و غیربومی بیاوری به منطقه، چه بکنی تا مردم، رعیت و عمله ی او نشوند و خودشان مالک کار باشند؟
علاوه بر همه ی اینها با فقدان «زیرساخت های نرم» و نبود اطلاعات مفید و فرهنگ مدیریتی مناسب در منطقه چه کنی ؟
و خلاصه در یک دهلیز پر پیچ و خم و بی سر و ته گیر میافتی و هجوم انبوه مشکلات تو در تو ، تو را در همان بدو امر، زمینگیر میکند و دستت را از پشت میبندد.
مسیر راهگشا در این وضع بغرنج چیست؟
بیخیال ِ الگوی جامع توسعه در منطقه شویم و از هر راهی که فی البداهه جلوی پای مان سبز شد شروع کنیم به اقدامات داوطلبانه و اصطلاحاً خدمات اجتماعی!؟ یا منتظر بمانیم تا دولتی ها روزی بالاخره به عرصه ی «انسجام و جامعیت در برنامه ریزی»، مشرف شوند(!) و دست از جزیره گرایی بردارند؛ و تا آن روز هم ما صرفاً تحلیل کنیم و «مطالبه گر» شویم؟؟
بنظر حقیر، هیچکدام!
کلید کار، در دوگانهای نهفته است که من اسمش را میگذارم:
تعاملات مردمی ِ پیشران
و شبکه ی جهادی ِ بههمرسان.